یه دیوونه اینجا به عشق چشات

غزل مینویسه گرفتار تِ

یه احمق تو سرمایه این زمحریر

به یک فصل آغوش تبدارتِ

یه شاعر که آرامشش با تو بود

نشسته جدایی رو از بر کنه

میگن خیلی وقتی بریدی ازش

نمی خواد نمیتونه باور کنه

کدوم گوری هستی به دادم برس

تو آغوش کی بال و پر میزنی

به چشمای کی زل زدی بی شرف

بزن زندگیمو تبر می زنی

شب زجه های من عاشقه

لبات رو کدوم لب تداعی شده

تنت خو گرفته به دستای کی

که آلوده این جدایی شده

به دادم برس عمق این نیمه شب

به دادم برس از جنون تا زمین

دوتا پنجره بیشتر را نیست

 

پ.ن: دلم برا وبم تنگ شده بود... گفتم بیام اینجا یکم روحیه ام باز بشه!!!!

بلند ترین شب سال هم که باشد

می گذرد....به ثانیه ای

در آغوش تابستانی ات!!!

 

+ با همه ی عشقی که برای این وب دارم اما چاره ای نیست....

امیدوارم توی وب جدیدم همراهم باشین :)

++ تنهام نذاریــــن..گــــریـهـ میـ کنما.... :(

ستاره ها رو خط نزن...بی من نرو.....



این یه آپــ خاصــــِ ... مخـــصـوصــِ




شایــد بشـــِ اسمــ شو گذاشتــ پـــآیــآن نــآمهـــ....




آدرســـــ ِ جدیــدمو به زودیـــ میـــذارمــــــــــــــــــــــ.... :)

:(

چقدر زندگی کسل کنندس بدون "گوشی"!!!!
دارم میمیرم...فکر کن!
یهو بدون هیچ مقدمه ای گوشیت از دستت بیفته و... الفاتحه!!!!
دارم دق میکنم:(
همه زندگیم تو گوشیم بود...همه خاطراتم...همه روزای تلخ و شیرینم....
فکر کن!!! بعد 6   7 ماه یهو همه خاطراتت کات بشن:(
چقدر زندگی بی رحمه!!!

پ.ن:دلم براش خیلی تنگ میشه... من صـــورتـــی ِخودمو میخوام.... :(

پ.ن2: شاید دیگه اینجا نیام...همچنان در صحنه خواهم بود.. اما نه اینجا .. شاید چند صفحه ان ور تر..!!!

منُ گنجشکای خونه  دیدنت عادتمونِ....

هنوزم دستای گرمت جای امنی واسه گِریَست

تو قشنگی مثلِ بارون  من دلم ، پر از گِلایست!

هنوزم تو این هیاهو تو این ، بغضِ شبونه

منُ گنجشکای خونه  دیدنت عادتمونِ

پشتِ پنجره هنوزم چشم به راهت میشینم

ای که بی تو خودمُ تک و تنها میبینم

ما دوتا پنجره بودیم!  گفتی که باید بمیریم!

دیوارا همه خراب شد  ولی ما ، هنوز اسیریم

ما هنوزم ، مثلِ مرداب وصلِ آیینه ی کویریم

ما همونیم ، که میخواستیم خورشیدُ با دست بگیریم!

گریه هام حروم شدن!، کاری بکن

چشمِ من ،بیا منو ،یاری بکن!

وقتی که به تو رسیدم  هنوزم آهو  نفس داشت

هنوزم چلچله انگار تو چشاش غمِ قفس داشت!

غزلم گریه نمیکرد!  تو شبای بی چراغی

من و تو هم قصه بودیم  از ستاره به اقاقی

حالا امّا ،دیگه وقتِ رفتنه

جاده اسمِ ،منو فریاد میزنه!

حالا من موندمُ یادِ کوچه های خاکی و خیس!

یادِ خونه ای که دیگه ، خیلی وقته مالِ ما نیست

اگه خاموشمُ خسته  اگه از تو دوره دورم

تکیه کن به من غریبه من یک کوهِ پر غرورم

پشتِ پنجره هنوزم  چشم به راهت میشینم

ای که بی تو خودمُ  تک و تنها میبینم


پ.ن:همیشه روزای خاص تو زندگی من عدد زوج بودن...همیشه . اما من بازم به عدد شانسم معتقدم.. و حاضرم شرط ببندم که کارت حضور جلسه ام که بگیرم بازم 7 نقش پر رنگی رو ایفا میکنه!!!

البته به قول دوستان گرام،باید دعا کنم رتبه کنکورم ۷..یا ۷۷ ... یا ۷۷۷ ... باشه..!! خدارو چه دیدی!

پ.ن2:یه عالم التماس فاطی رو کردم تا اخرش این اهنگ هیاهو ی گوگوش و برام بلوتوث کرد..از صبح هزار بار گوشش دادم...

:)

بـگذار بگویند خسیســـمـ ـ ـ ...

من دوســــــــــتت دارمـ ـ ـ  هایــــــمـ ـ  را الـــــکــــی خرج نمیــــــکنمـ ـ ـ...

جز بــــــــرای مهـــربانــــــــــی خودتـ ـ ـ ...

 

پ.ن:شاید گاهی فکر کردن به دور بودن به نظر خوب باشه اما انگار دیگه جمله ی ""دوری و دوستی"" تو این دوره زمونه معنایی نداره... این روزا ادما هرچی از هم دور تر باشن برا هم عادی تر میشن.... کم رنگ تر میشن...گاهی انقد کم رنگ..که بی رنگ میشن.....!!!!

پ.ن۲:راستی این آپ مخاطب خاص داره!

بعد همه مون بلند بلند میخندیم .....


امروز بلند بلند داد میزنم ..""اره از همه تون متنفرم!! "

... بعد همه مون بلند بلند میخندیم که یعنی اره ... ما هم حرفتو تائید میکنیم!!

بعد یهو پیشنهاد میدین بیایم و به یاد قدیم تر ها بسکتبال بازی کنیم...

یهو همه مون وسط حیاط جمع میشیم و من طبق معمول توپ و تو بغلم میگیرم و...به هیچکس نمیدم!!

بعد همش به حواسم به اینه که ناخنام نشکنه!! یا توپ تو عینکم نخوره!!!

بعد...

بعد...

بعد...

ته دلم دلتنگ همه شونم انگاری 10 . 12 تا اجی شیطونو بدجنسو مرموز و ساکتو آرومو مهربونو با ادب و لجوج و ..... آخ کاش انقده مغرور نبودم که داد بزنم عاشقتونم .. با همه حرفا و بدیها و مرموز بازی هاتون... دوستتون دارم...

الان که عکسامونو نگا میکنم... مثه این دیوونه ها دارم اشک میریزم!!!!!!

فکر کن!! من؟!! گریه!!دوستام....دوستام.....

.....

آوین..فاطمه...درناز..نیلویی.. فاطمه ها..سحر..رویا...لیلا..ساناز...مهشاد..فائزه..مژگان..سمیرا..

من....سارا....     

تموم شد....شاید معلوم نباشه سال دیگه هرکدوم چه سرنوشتی داره....

خداکنه همه خوشبخت باشن هرجا هستن....

ســـــکوت،  نــــ ـشـــانـه ی رضــایتــــــــ نـیسـتــــــــ !

هیــــــ ـچ هـــم ســـــکوت،

نــــ ـشـــانـه ی رضــایتــــــــ نـیسـتــــــــ !
شـــــایــــد کــــــ ـسی دارد

خفـــــــــ ـه می شـــــ ـود

پـشت یـکـــــــ بـغـض




پ.ن:راستی... دیدین این روزا عشق دزدی باب شده؟؟؟؟!
خداکنه این دزدا تنشون به تن ما نخوره!!

چقدر این روزهای پایانی اعصاب خورد کن شدند......

یعنی واقعا بعضی آدم ها اینقدر ارزشش رو دارن که بخواهی 12 سال دوستیت رو خراب کنی و خاطرات خوشت رو با خودکار قرمز خط خطی کنی تا.. درکنار خودت نگاهش داری!!!!


واقعا ارزشش را دارن...؟؟!

پ.ن: اینم یکی از شاهکار های دختر بهار!!! اصلا هم کپی نیست
""لطفا هم کپی نکنید!!""


اخه من دختر بهارم.. دختر خــُرداد...

فردا امتحان گسسته دارم.. حوصله خوندنم هم نمیاد اصلا...   یه برگه از لای ِ دفترم میکـَنـَم و شروع میکنم به نوشتن...

حرفای امروز مدرسه رو با خودم مرور میکنم.. امروز 4 بار لقب پلیدی! 3 بار لقب بدجنسی! و خیلی بار هم لقب مهربونی و سادگی رو گرفتم!! میدونین، این چیز عجیبی نیست برای من ، که رویا به من بگه پلید یا درناز بگه بدجنس یا فاطمه بگه ساده! یا هرکسی هر چی  دلش میخواد..

اخه من دختر بهارم.. دختر خــُرداد... متنوع ام رنگی رنگی ام...

اگه یه جور و یه مدل باشم باید تعجب کرد حداقل این قضیه رو اگه هیچ کس قبول نداشته باشه 1 نفر قبول داره .. و همیشه هم برای حمایت از من این جمله رو میگه " آره! امیر دوست لی لی هم که خردادی ِ هیچ وقت یه جور نیست!"

با خودم که فکر میکنم میبینم راست میگن .. مثلا: نه به تیکه پرونی هام به بچه های تجربی نه به دعا کردن برای قبولیشون تو کنکور! یا مثلا درناز که بخاطر حرفهای بعضی ها فکر میکردم که چه ادمی ِ و چقدر مرموزه! اما با چند بار هم کلام شدن با هم ! فهمیدم مهربون تر و عاقل تر از اون چیزی ِ که هست.

یا مثلا خانم نیازی دبیر هندسه ام که اول ها فکر میکردم "جادوگر شهر اَز" تغییر شغل داده و دبیر شده! اما الان دوستش دارم با همه حرفاش! یا آقای مظلوم دبیر فیزیکم! که 2 سال پیش یه عالم تا دوستش داشتم اما الان یه حس"یه جوری بودن" بهش دارم! یه جور بی کلاس!!

یا مثلا همین بیرون رفتم  با بچه ها و ساجی.. یه بار انقد میگم و میخندم که انگشــــت نما میشم!! یه بار اخمام توی همـه و روز رو به بچه ها زهر می کنم!

بگذریم...

کلا خـُردآدیـــ ام دیگه ..... رنگی رنگی ام .. با همه اینا خودم، خـــُودَمــــ رو دوست دارم! و اگه انتخاب با خودم بود که چه ماهی دنیا بیام...

بازم خـُرداد....  بازم خـُرداد....  بازم خـُرداد.... :)


که مُـسببــ ِ هَمهــ ی اینـ هآیـیــ.....

بیــ حُوصــــِـلگیـ هایـَمـ را ببخشـــــ..

بَـد اَخــلاقیـ هآیمـ را فرامــوشـ کـُـن...

بیـ اعتِـناییـــ هآیمــ را جدّیــ نـَـگیر...

دَر عوضــهـ همهـ یـ ِ ایـن ها..

مَنــ هَم تـُــو را میــــ بَــخشمـ...

که مُـسببــ ِ هَمهــ ی اینـ هآیـیــ....


پ.ن:ساعت ها هم خسته شدند... دیر میگذرن...

چقـدر وقتــــ دارمــــ… بهـ هیـچـــ چیــز… فکــر نکـنمــــ ....

طعمـــ تلخــ قهـوهــ
پـکــ هایـ عمیـقــــ و بـا فاصـ ـلهـ بهـ سیگــ ــار
یکــ نگاهـ ســرد و آرامـــ … خیــرهــ بهـ اتاقــــ خالیـــ پر از دود

و صفحهـــ برفـکیــــ تلویـزیـونــــ قدیمیـــ همراهـ بـا خشیـــ خشیـــ بمـــ…
تکمــیلـــ میشــود خوابــــ آلـودگیــــ روز‌هایــــ منــــ …
چقـدر وقتــــ دارمــــ… بهـ هیـچـــ چیــز… فکــر نکـنمــــ


باران می آیــد...

باران می آیــد...

هوا خاکســــتری است...

باد ســــردی می وزد..

موهای لـخت مشـکی اش روی چشمانش ریخته..با انگشتانش موهایـش را کنـار میزند....

شــــــــال گردنش را محکم میکند که مبادا دوباره مبتلا به بیماری سرماخوردگی شود!!!! شال سفید-خاکستری اش را درست میکند و موهایش را که از کنار گوشش بیرون آمده داخل میکند... طبق معمول همیشه، دکمه ی آخر مانتـو اش را نبسته..!! با دکمه بـازی میکند... انگشـتانش یخ کرده اند..

ناخن های بلندش بنفش شده اند.. بخاطر سرما!! پالتوی مشکی ای که جدیدا خریده بود را، به تن دارد.."" از رنگ قرمـــــــز خسته شده است...."" همیشـه میگفت از رنگ مشــــــکی بدش می آید... اما هر از چند گاهی دلش هوای مشـــکی پوش شدن را می کرد....! شاید امروز هم از همان روز هاست...

دستانش را داخل جیب هایش میکند... دسته ی چتر مشکی و بزرگ بالا ی سرش را زیر بغل می زند تا زیر باران خیس نشود..... همچنان هوا سردو بارانـــــــی و خاکســـتری است...!! بوت های بلندش خیس شده اند اما پاهایش هنوز گرمند.. مثل دلش...انگار پاهایش امید دارند که.....

همچنان ایستاده است.... رژ لــب نارنـــجی روی لبش کمی ماسیده...!! شاید بخاطر سرماست... خسته می شود.... هدفون هایش را درگوش هایش می گذارد... گوشی صورتـی رنگش را برمیدارد و play میکند....

 

     

      "" دنیای ما اندازه ی هم نیست می بوسمت اما نمی مونم

                       تو دائم از آینده می پرسی من حال فردامم نمی دونم.....

                تو فکر یک آغوش محکم باش آغوش این دیوونه محکم نیست

                                    صد بارگفتم باز یادت رفت...   دنیا ما اندازه ی هم نیست....  ""

 


بــــاران بند آمده است... هوا آفتـــابی است.... امـا او...

                                                                 هنوز چشم انتظـــــار است...........



 

پ.ن: این بار خبری از دل نوشته برای پسرکم نیست... غم نوشته ایست برای دل غم زده ی خودم!!

این دخترک که متکلم وحده نام میگیرد این بار از خود... اما انگار غم نامه ها این روز ها مخاطب ندارند! باید الکی شاد باشی و الکی شاد بنویسی تا مخاطبانت راضی باشند...

چند هفته برای خودم، برای دل خودم استراحت تجویز کردم... نه اینکه زیر پتو رودو تمام مدت استراحت کند نه!

فقط باید از آدمهای دور و برم که چه دورند و چه نزدیک دروی کنم ...دوست ها!دشمن ها! حتی پســــــــــرکم...

اخطــــــــــــــاریـه!!!

بعضی زخـــمها هست..

که هر روز صبـــح باید روشـونو باز کنی

نـمـک بپــاشی...

تا یادت نره دیــگه ســـراغ بعضــی آدم ها!! نبایـــــد بری!!

 

 

ھمــــےن کــــآفیـــہ.....

واسھ کوریــھـ چشـــــم بعضے هآ!


همین کہ امشـــــب تـو ``بغلـــــت`` بــودم کافیہ....


دوســتت دارم گفتـنات کافیہ.....

دِلـَـم نـَـفَهمـ شـُـده!

تــازگيـ هــا دِلـَـم نـَـفَهمـ شـُـده!

هـَـر چــهـ مــي گويــَم رَفــتـــ ...

بـاز هـَم سـازِ مُخــالِفـ ميزَنــَد!

بـاز هــم بـا ديــدنِ اِسـمشـ ميـ لـَـرزَد!


پ.ن:دلم برایت تنــــــ.ـ.ــ.ــ.ــ.ــ.ــ.ــ.ــ.ـــــگ شده...

گریه مون هیچ ، خنده مون هیچ.....

من ، خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق ، آخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی محض
ای دریغ از من ، که بیخود مثل تو
گم شدم ، گم شدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو ، که مثل عکس عشق
هنوزم داد می زنی تو آیینه ی من
وای ، گریه مون هیچ ، خنده مون هیچ
باخته و برنده مون هیچ
تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ..
ای ، ای مثل من تک و تنها
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چی تویی ، زمین و آسمون هیچ
در تو می بینم ، همه بود و نبود
بیا پر کن منو ای خورشید دلسرد
بی تو می میرم ، مثل قلب چراغ
نور تو بودی ، کی منو از تو جدا کرد

 

پ.ن:به تــو گفتم مـنو عاشــــــــــــــق نکن دیوونه میشم......

تمام بود و نبود های سال 90!

چندساعت بیشتربه سال91نمونده به خوشی هاشو ناراحتی هاش!به قهراوآشتی هاش.به کنکورشونتایجاش!به شادی هاشو حسادتاش! به بودن کنار پسرکت ونبودن کنارخیلی ها! به ثبته بعضی ادماتوذهن وفراموش کردنه عده ای! درکل سال91برامن قشنگه مثه 90که قشنگ بود.. پ.ن:پسرکم عیدت مبارک عیدمون مبارک چه باهم چه..

این منم....من واقعی!

نبودنت عادی شده.. من، دخترخردادی بهار.. برایم فراموش کردن انسان ها عادی است! راحت است.چه تو اردیبهشتم باشی چه بهمن چه شهریور.. تو یه انسان عادی هستی نه چیزی بیشتر نه کمتر.. پ.ن:تنفر وجودم را لبریزکرده. "چشمانم نکبت بارشده اند...! "

بانوی ســــرخ پـــــوش من.... دوستـــــــــــت دارم...

هیچ وقت تو رو انقدر دوست داشتی که امشب هستی ندیده بودم
هیچ وقت ندیده بودم اینطور زیبا بدرخشی
هیچ وقت ندیده بودم این همه مرد ازت بخوان باهاشون برقصی
اونا دنبال یه عشق کوچیکن
و شانس کمی دارن
هیچ وقت این لباسی که پوشیدی رو ندیده بودم
من کور بوده ام

بانوی سرخ پوش...
داره با من می رقصه
گونه به گونه
هیچ کس دیگه ای اینجا نیست
فقط من و توییم
ایجا جاییه که من دوست دارم باشم
ولی من به سختی این دختر زیبایی که کنارمه رو می شناسم
هرگز اونطوری که امشب به نظر می آی رو فراموش نمی کنم
هیچ وقت تو رو به این دلفریبی که امشب هستی ندیده بودم
هیچ وقت ندیده بودم اینجوری بدرخشی، شگفت انگیز بودی
هیچ وقت این همه آدمو که بخوان کنار تو باشن ندیده بودم
و وقتی به سمت من برگشتی و لبخند زدی ، نفسم گرفت
و من هیچ وقت چنین احساسی نداشتم، چنین احساسی
از عشقی کامل و مطلق، که امشب احساس می کنم
هیچ وقت اونطوری که امشب به نظر رسیدی رو فراموش نمی کنم.

بانوی سرخ پوش من

                بانوی سرخ پوش من...
                                  

                                           .... دوســــتـت دارم

اینجا بجز دوری تـــــو چیزی به من نزدیک نیست.......

درست زمانی که احتیاج داری تا بهـــت توجه بشه…

درست زمانی که لازم داری تا یه نفر تو بغلش بگیرت تا تو اشکاتو رو شونه ی اون خالی کنی...

درست زمانی که حالت خرابه و خبری از لبــــخندای همیشگیت نیست.......

می بینی که همه بازم به تو احتیاج دارن! برای تخلیه دردهاشون….

برای اینکه بیان تو بغلت و محکم فشارت بدن که ســــــاراهه ... دلمون گرفته!!!

بعد تو بهشون بگی اخه عزیزم.. اخه دوست جونم.. چرا ؟ چیزی شده ؟ اتفاقی افتاد؟ بعد اونا فقط بگن بذار گریه کنیم... بذار خالــی بشیم.....

بعد تو سکوت کنی و از تمام غمای دلت از دوری پســـرکت...  از تنهایی که رفیق جدیدت شده... از همه اینا یادت بره  و  طبق معمول همیشه لبخند بزنی

که مبادا بقیه بفهمن که تو دلت چه خبره... که دلتنگشــــی....... که آغوشـــشو میخوای....

 

پ.ن:اینجا بجز دوری تـــــو چیزی به من نزدیک نیست.......

برگرد به اغوشم....از فاصله بیزارم....

تاب راه رفتن ندارم..

نفس کشیدن برایم سخت است..

انگارتمامی دنیا دست به دست هم دادند تا من را... تا تورا...

انگاراین این فاصله ها دست ازسر ما برنمی دارند...

جالب نیست؟ امروز وعده ی اشنایی ما...امروز روزجدایی ما...

 

صدای سـوت قطـــاراست.. میشنوی پسرکم؟

 

پ.ن:مواظب لبخندهایت باش که مبادا جایشان بگذاری...

واسه رفتن بگو دیره............

صدام کن  این دم اخر.. اخه فردا دیگه دیره اخه فردا دیگه نیستم کسی جامو...

خداحافظ که دلگیرم.. سراغت رو نه نمیگیرم ببین گفتم خداحافظ یکاری کن دارم میرم

یکاری کن بذار حتی بمونم تو بهم بد کن پشیمون میشم از رفتن بیا راه منو سد کن

واسه رفتن بگو دیره بگو شب دست  پا گیره دارم راهی میشم جوونم چرا گریه ات نمیگیره...

چرا با چشمای گریون میخوای باشم یه سرگردون  پاشو این لحظه حساسه یه جوری منو برگردون

یکاری کن بذار حتی بمونم تو بهم بد کن پشیمون میشم از رفتن بیا راه منو سد کن

واسه رفتن بگو دیره بگو شب دست  پا گیره دارم راهی میشم جوونم چرا گریه ات نمیگیره...............

بهم چیزی بگو حتی بگو بدکردی بی رحمی یکاری کن دارم میرم چرا اینو نمیفهمی

نمیفهمی چرا بی تو من از شب گریه ها خیسم اگه رفتم گناه عشق رو باید پای کی بنویسم ...

......................... باید پـــــــــــــــــــتای کی بنویسم.......

 

پ.ن: ""خاطراتت موندگاره مثل یادت توی قلبم....

همیشه عاشقت هستم،بی توهم یه مـــرد خسته ام...""

...

عاشق اون شعراتم که یهو برام میگی....

 

چیزی به رفتنت نمانده........

چیزی به رفتنت نمانده پســـــــــــــــر....

چمدانت را جمع و جور کرده ای؟؟ یا باز هم خستگی را بهانه میکنی...

که خسته ام... که خوابم می آید.... که چشمانم درد دارند...

چرا حرف دلت را نمیگویی؟

چرا نمیگویی که دل تنگت میشوم که دلم اینجاست که طاقت فاصله ها را ندارم.......

بگـو.... بگو تا دل خوش همین حرف هایت شوم.... بگو تا این فاصله ها را طاقت بیاورم....

بگو تا ته دلم محکم شود که دلت با من است.... که نگران رفتنت نباشم..........

بگو تا طعم تنها بوسه ات را دوباره به ذهنم بیاورم.تا گرمای آغوشت دوباره در وجودم رخنه کند....

معتل چه هستی پســــــــر!؟

. . . . . . . . . . . .

           چیزی به رفتن نمانده شاید چند روز دیگر بیشــتر نباشی....

      شاید نباشی تا وعده ی آشـنایی مان را کنار هم زنده کنیم و جشــن بگیریم...

           شاید نباشی تا هوای سرد بهمـــن را با شمع های تولـدت گرم کنیم...

    شاید نباشی تا لـــــــب هایم را روی پیشانی ات  به یادگار جا گذارم...

 

این روز های باقی مانده.. سرعت نور را دارند..

راحت از کنارشان نگذر.. شاید زود تر از چیزی که فکرش را کنیم جایمان گذارند...

. . .

می شـــنوی؟؟ صدای سوت قطـــــار اســت ........ چمـــــــــدانـت را بسته ای....؟

                      

         

پ.ن: امروز از ته قلبم دعا کردم کاش زودتر بروی!!

                      شاید کمی ان طرف تر زود تر به آغـــوشم برگردی...............

ببـــــــــــــــار بارون....

   .........

ببار بارون.... که اینجا شکل زندونه  ببار بارون.... دل بی طاقتم خونه

ببار بارون.... یکی عشقش رو گم کرده ببار بارون.... قراره گریه برگرده

ازین بهتر نمیشه فکر من باشی تو هم انگار قراره دیگه تنها شی

نمیدونم چرا بد شد چرا از خوبیام رد شد

شاید بازم بیاد خونه بگه بی من نمیتونه  نمیتونه....

اونو یادم میاری تو باید بازم بباری تو

ببار بارون تو با اواز.. منو یاد چشاش بنداز

ببار بارون ... من اینجا گیج و داغونم ببار بارون... که بی عشقش نمیتونم

        ببار بــارون ...

                            ببار بــارون ...

                                                ببار بــارون ...

 

پ.ن:امروز بارون اومد....

بارونش با بقیه بارونا فرق داشت.....

مدام یادت بودم

یاد بارونایی که باهم بودیــــــــــم....

یاد بارون هایی که نبودی....

                                                                          که قراره نباشـــــی......

این رفتن آغاز برگشتن است... آغاز دوست داشتن...........

ساعت هاست که بدون هیچ حرفی فقط به هم نگاه میکنیم...

به اندازه ی نشستن دو نفر بین مان فاصله است.....

طاقتت طاق میشود... نردیک می آیی  اما سکوتمان همچنان ادامه دارد....

دستانت گرم اند.. اما دستان من... سرمای همین روزهای سرد بهمن را یادآور میشوند!!

دستانم را میگیری دستانت را میگیرم... انگشتانت را لمس میکنم...

اری واقعی هستی همان واقعیت همیشه که بودی و نبودمت!!!!!

چشمانم را میبندم... سکوت است و سکوت و سکوت.......

_چند روزی به رفتنم نمانده... بگذار این چند تیک تاک ساعت را با تو سپری کنم...

شاید دیگر نباشم... شاید دیگر نباشــــــــــــــــــــــــــــــــــی.....

چشمانم را باز میکنم نگاهت میکنم ... لبخند میزنم... پیشانی گرمت را بوسه ای مهمان میکنم.....

لبخند های طولانی ام حوصله ات را سر میبرد................. 

_"نپرس چرا نپرس چطور نمیتونم برات بهونه بیارم...

اما فقط بهت میگم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم...."

این بار تو لبخند میزنی .. ته دلم قلقلک میشود .. انگار همین لبخندت تمام دنیا را به من میدهد....

دستان سردم گرم شده اند.................... تیک تاک ها ... زمان رفتن است....

....

      ....

            لبخند میزنیم... اری  این رفتن آغاز برگشتن است... آغاز دوست داشتن...........

همه چیز را............

می بوسم ُ می گذارم کنار ،


تمام ِ چیز هایی که ندارم را ،


دست هایت را ،


شانه هایت را ،


لب هایت را..


عاشقی ات را ،

همه را ........

 

پ.ن:امروز........بگذریم!!!

  باتومیشه همه اتفاقای خوبو تجربه کرد....

   باتومیشه همه اتفاقای خوبو تجربه کرد....

               میشه یه شونه داد دستت که موهامو شونه کنی اماوقتی تموم میشه،

                  موهامو بافتی و با یه روبان مشکی با خال خالای قرمز بستیشون میشه ....

               میشه 2 تایی رفت کوه و آتیش روشن کرد و هات داگ زغالی درست کرد!

                 میشه ساعتها پشت چراغ قرمز اخر شب که دیگه حالا یکی درمیون زرد میشه!

                                                                               واستاد و به خیابونای خلوت نگاکرد....

               میشه قطره های بارون رو شیشه ماشینو پاک نکرد

                                                     و مثه ادمای مجنون!!! سر خوردن اونا رو نگاه کردو

         

                                        .   .   . یهو باصدای بووووووووق یه ماشین از تو خیالاتمون بیایم بیرون!!!


میشه دستای سفیدو قشنگه تو، تو دستام فشار بدم به نشونه ی اینکه""چقدر دوستت دارم""


  . . . .

پ.ن : همیشه بچه که بودم مامان بهم میگفت

"وقتی دستت تو دستمه وقتی فشارش میدم   .   .  .   یعنی   .  .  .  از ته قلبم دوستت دارم... "

پ.ن2: امروز امتحان نرفتم!!! ادبیات داشتیم میگن ریسک بزرگی کردم اما نمیشد این همه درس خوندم سر هیچ و پوچ ....دوباره همون سردردای همیشگی.....ترم 2 باید بیستشو بگیرم:)

 اگه یه روز بری ســـــــفر بری ز پیشم بی خبر......

چقد قشنگن اون لحظه هایی که انگشتای ظریف وبه اصطلاح مردونت!روی تارهای گیتارحرکت میکنن و

کلمه هارو بانهایت احساست به زبون میاری و باچشای آرومت همه حرفای تودلتومیگی..

چقدقشنگن اون لحظه هایی که شعرای فرامرزاصلانی روموبه موحفظ میکنی

و هردفعه باکلی احساس برام میخونی....

 

چشمامو میبندمو فقط به رویاهام فکر میکنم.......

.

به لحظه های قبل طلوع خورشید.... به هوای خاکستری بالای سرم ...

به خنکایی که از روی دریا بلند میشه و صورتمو لمس میکنه......

به شنای سردی که زیر پاهام له میشن....

به دستام که دورم حلقه شده تا شاید از سردی هوا کم کنه...

به شال رنگی ای که از رو سرم افتاده و موهام که باد دار تابشون میده.... . . .

.

.

.

به دستایی که از پشت سر یه پتوی نازکو روی شونه هام میندازه تا گرم شم...

به صدای نفس هایی که کناره گوشم ارامشم میده...

به تو...

و باز هم زمزمه کنی و برام بخونی

                          اگه یه روز بری ســـــــفر بری ز پیشم بی خبر......

 

این جور لحظه هاس که می چسبه .......

هنوز  شب کامل نشده که پلکات سنگین می شن...

چشات می شن مثه ادمای مست و بی هوش که نمی تونن حتی به اندازه ی تیک تاک بعدی ساعت باز نگهشون دارن...

رو میکنی به منو میگی: " نمیدونم چرا با این همه خواب بازم خوابم میاد!!!.........."

ناراحت میشم ولی به روم نمیارم...

بایه لبخندو یه بوس که از کف دستم به سمت چشات نشونه رفتم همه چیزو تموم میکنم و تو میخوابی.........

وقتی که خوابت میبره میشی عین پسر بچه های ۲ساله  که از بس ورجه وورجه  میکنن و خسته می شن

تو بغل مامانشون بی هوا خوابشون میبره...

میشی مثه همون پسر بچه ها که موهای لختشون وقتی میاد رو چشاشون

با پشت دست چشاشونو میمالن تا مزاحم خوابشون نشه.....

مثه همون پسر بچه هایی که یکم از تی شرت سفید-خاکستری شون  از رو شکم سفیدشون بالا رفته و

هر از چندگاهی با سر انگشتای کوچولوشون شکمشونو می خارونن که مبادا خوابشون بپره!!!

 

جوووووووووووووون .........

 

 این جور لحظه هاس که می چسبه یه عالم بوس یواشکی از رو لبات برداشت.......!!!

 

پ.ن : انگار چشات هنوز خوابشون میاد!!!