ღیادم تو رو فراموش...ღ

وقت رفتن نمیخوام ببینمت...میدونم ببینمت کم میارم

ღیادم تو رو فراموش...ღ

وقت رفتن نمیخوام ببینمت...میدونم ببینمت کم میارم

به سوی من روانه شو

خانه خراب تو شدم،

به سوی من روانه شو...

سجده به عــــشقت میزنم،

منجــــــی جاودانه شو...

ای کوه پرغرور من،

سنگ صــبور تو منم

ای لحظه ساز عاشقی

عاشق با تو بودنم

روشنترین ستاره ام،

می خواهمت،می خواهمت

تو مانــــــــدگاری در دلم،

 می دانمت،می دانمت

ای همه وجود من

نبود تو نبود من...

به سوی من...  

آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو آرامش یافته ام
که هیچ گناهی با آرامش مانوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو امنیت را احساس کرده ام
که در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست
آغوش تو گناه نیست
من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کرده ام
که در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست
پس امانم بده که تا ابد در دل این زیبایی آرامش یابم... 

  

نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت !

نخستین سلامی ، که در جان ما شعله افروخت،

نخستین کلامی ،که دل های ما را

به بوی خوش اشنایی سپرد و،

به مهمانی عشق برد؛

پر ار مهر بودی

پر از نور بودم

همه شوق بودی

همه شور بودم

چه خوش لحظه هایی که ،دزدانه،از هم

نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم!

چه خوش لحظه هایی که میخواهمت را

به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم!

دو اوای تنهای سرگشته بودیم،

رها ،در گذرگاه هستی،

به سوی هم از دورها پر گشودیم.

چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.

چه خوش لحظه هایی که در هم وزیدیم.

جه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق،

چو یک نغمه شاد ،با هم شکفتیم!

چه شبها،چه شبها،که همراه حافظ

در ان کهکشان های رنگین،

در ان بیکران های سرشار از نرگس و نسترن،

یاس و نسرین،

ز بسیاری شوق و شادی نخفتیم.

تو با ان صفای خدایی

تو با ان دل و جان سرشار از روشنایی

از این خاکیان دور بودی.

من ان مرغ شیدا

در ان باغ بالنده در عطرو رویا،

بر ان شاخه های فرارفته تا عالم بی خیالی؛

چه مغرور بودم.....

چه مغرور بودم.....!

من و تو چه دنیای پهناوری افریدیم.

من و تو به سوی افق های نااشنا پر کشیدیم.

من و تو،ندانسته،دانسته،

رفتیم و رفتیم ورفتیم،

چنان شاد ،خوش،گرم،پویا،

که گفتی به سرمنزل آرزوها رسیدیم!

دریغا،دریغا،ندیدیم

که دستی در این اسمان ها،

چه بر لوح پیشانی ما نوشته ست!

دریغا،در ان قصه ها و غزل ها نخواندیم،

که اب و گل عشق ،با غم سرشته ست!

فریب و فسون جهان را

تو کر بودی ای دوست،

من کور بودم....!

از ان روزها ،آه عمری گذشته ست

من و تو دگرگونه گشتیم،

دنیا دگرگونه گشته ست!

در این روزگاران بی روشنایی،

در این تیره شب های غمگین ،که دیگر

ندانی کجایم،

ندانم کجایی!

چو با یاد آن روزها مینشینم

چو یاد تورا پیش رو می نشانم

دل جاودان عاشقم را

به دنبال آن لحظه ها می کشانم.

سرشکی به همراه این بیت ها میفشانم؛

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت،

نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت،

نخستین کلامی که دلهای ما را،

به بوی خوش آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد...

پر از مهر بودی،

پر از نور بودم.

نظرات 2 + ارسال نظر
ترانه یخی یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:41

سلام آبجی
چرانگفتی که آپ کردی فدات شم *********
متنای نازی بودعزیز
عکسای قشنگیم داری خیلی قشنگ
فداتشم همون کارت پستالای درخواستی دیگه
سمت راست نوشته امیر
برببین کارت پستالایی که واسه من درست کرده دوتایه اولی آبجی گلم
دیدی حتمابگوبهم

دیانا پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 13:36

خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد