ღیادم تو رو فراموش...ღ

وقت رفتن نمیخوام ببینمت...میدونم ببینمت کم میارم

ღیادم تو رو فراموش...ღ

وقت رفتن نمیخوام ببینمت...میدونم ببینمت کم میارم

تو وفا کن

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

من عاشق این شعرم.از مولاناست. 

 

بمون..

گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
«باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود، شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبتِ این جوری عاشق شدنه 


سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه

دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچه‌ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه

بمون واسه خونه‌ای که محتاج عطر تن توست
بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست!

 

ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود...ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم((... امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود. . .چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم. . . امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...باور کن ...که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد