ღیادم تو رو فراموش...ღ

وقت رفتن نمیخوام ببینمت...میدونم ببینمت کم میارم

ღیادم تو رو فراموش...ღ

وقت رفتن نمیخوام ببینمت...میدونم ببینمت کم میارم

عاشقت میمانم

یک روز دیگر بی تو گذشت...

 یک روز دیگر بی تو گذشت و همچنان لحظه های زندگی ام بی تو سرد است .

  یک روز دیگر با دلتنگی گذشت و همچنان دلم هوای تو را کرده است .

 روزهای سرد زندگی ام بی تو می گذرد ، اما هنوز هم بیادت هستم

 و با عشقت زندگی می کنم . اگر هنوز هم زنده ام به عشق بودنت نفس می کشم ، 

 اگر هنوز هم وفادار مانده ام می خواهم پاسخ  بی وفایی های تو را بدهم  .

 یک روز دیگر بدون تو گذشت و دوباره یک قطره اشک دیگر از چشمانم سرازیر شد

و همچنان لحظه های بی تو بودن می گذرد  ،

 اما من هنوز در کنار تو هستم تو نیستی ولی هنوز عاشقت مانده ام .

 تو مرا دوست نداری ولی من هنوز هم دوستت دارم .

 تو مرا فراموش کرده ای ولی من هنوز با خاطراتت زندگی می کنم

 و از لحظه طلوع با یاد و نام تو تا غروب سر می کنم .

یک روز دیگر بدون تو گذشت و هنوز هم دلم با تو است . 

 اگر هنوز این دل بهانه تو را میگیرد ، اگر هنوز هم خوشبختی را با تو می بیند  ،

به عشق بودن توست . هرجای دنیا که هستی باش ،

 با عشق هرکه که زندگی می کنی زندگی کن ،

در کنار هر کسی که هستی عاشقانه در کنارش باش ،

 اما من هر کجا که هستم با تو می مانم .

اگر در غم عشقت نشسته ام عاشقانه به یادت زندگی می کنم

 و اگر نیز تنها هستم با عشق تو با تنهای سر می کنم .

  روز ها را بدون تو گذرانده ام و امروز نیز بدون تو گذشت .

 فردا نیز می آید و مطمئن باش فردا نیز بدون تو می گذرد ،

اما همیشه بدان که اگر سالهای سال نیز بدون تو باشم عاشقت می مانم

 و با عشقت این لحظه های بی تو بودن را با همه غم ها و غصه هایش می گذرانم  .

 یک روز دیگر بی تو گذشت . فردا نیز می آید

و مطمئن باش فردا را نیز با عشق تو می گذرانم

  

 

با تو شادمانم...

برای تو می نویسم....

به دور از وزن و قافیه...

صادقانه تو را می خوانم ای بهترینم..

بی هیچ پرده پوشی سخن می گویم...

من هم انسانم و پر از حس های انسانی...

اما....مرا ببخش که همچون دیگران نمی توانم خود را معشوقه کسی خوانم...

یا در آغوشت گیرم و تو را ببوسم..

من محبت واقعی تو را می خواهم...

و خود نیز با تمام قوا سعی می کنم تمام محبتم را خالصانه در اختیارت گذارم...

من تو را همچون پروانگان دوست دارم و از عشقمان پروایی ندارم...

اما چگونه می توانم خود را از دست افکار پریشان دوری خلاص کنم..

آه٬ دلگیرم از خود و شادمانم از تو...

بی تو رها می شوم در سرداب انسان های پر از ریا...

مثل همیشه همچون گربه ای ترسو هستم...

مثل همیشه دوووووووووووووووووووووستت دارم...

گرچه در ظاهر دستان زیبایت را در دست نمی گیرم...

اما در باطن در آغوشت آرام میگیرم... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد